ده سال پیش برای اولین بار دم پارک لاله دیدمش
پر از ادعا ، پر از منم منم ، اتوکشیده ، دهنش وسط حرف زدن خشک میشد . پالتوی مشکی و کلاه دوره دار و کیف چرم . احساس میکرد مایکل کورلئونه ست . پالتوش رو درآورد انداخت روی چمنها که روش بشینم ! بهش نزدیک شدم ، خیلی نزدیک . با اینکه میدونستم از من خیلی دوره روش قمار کردم.
دیروز دیدمش دم پارک لویزان، شکسته و پیر ، شرمنده، شکست خورده ، دهنش وسط حرف زدن خشک میشد ، سعی کرده بود خوش لباس باشه ولی ترکیب نامتوازنش تو ذوق میزد . رنگش پریده و دندونهاش نامرتب شده بود . بهش نزدیک شدم ، گفتم دوستانه روی کمکم حساب کنه.
اشتباه من بود . اون که دیروز گذاشتمش و برای همیشه ازش گذشتم . چیزی به اسم باور در من متولد شد . باور اینکه باهاش هیچ اشتراکی نداشتم . نتیجه کم باوری و ناپختگی هام بود . اشتباهی که پذیرفتمش بلاخره و دلم به حال هر دومان سوخت .
یلدا...برچسب : نویسنده : bahramiematina بازدید : 74