بقای دریاچه ژنی

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    اپیزود اول : میگم بتی باید با بچه هاش پایه تر باشه. پدر و مادر مسئولیت دارن تلاش کنن از بچه شون دور نیفتن . محمد میگه این نسل بیشتر از پدر و مادرشون میفهمن، میگم امیدوارم جوری جلو برم که بچه هام منو قبول داشته باشن . هی یلدا ،اگه بزرگ شدن دنیاشون ازت جدا بود و مدام باهاشون به چالش خوردی و این تئوریها دوای دردت نشد چی ؟

    اپیزود دوم : دیانای پنج ساله داره با خودش حرف میزنه : آدما بچه ان ، غذا میخورن ،بزرگ میشن، بزرگتر میشن ، از این دنیا خارج میشن!

    خوابش نمیبره از قصه هایی که تو گوشیم برای گرشا رکورد کردم پلی میکنم ، گاه و بیگاه وسط قصه خوانیِ من صدای گرشا میاد، اینجا هنوز صحبت کردن بلد نیست آواهای مختلفی که تولید میکنه تو قصه شنیده میشه. چقدر کوچولو بوده ، یهو انگار برق بهم وصل کردن : گرشا بهمن امسال میشه پنج ساله . چه زود گذشت !!!

    اپیزود سوم : نیمه شبه ، خواب از سرم پریده باز . دلم برای گرشای دو ساله ام تنگ شده . به زودی دیگه تو بغلم جا نمیشه . کودکی گرشا و کیاشا داره تموم میشه.

    مهندس بهمنی میگفت: « آرزوم بود برمیگشتم به دوران کودکی بچه هام و بیشتر باهاشون وقت میگذروندم پس انقدر عجله نداشته باش که بزرگ شن »

    ایا به اندازه ی کافی با کودکی بچه هام حال کردم و وقت گذروندم که بعدا حسرت نخورم ؟ حتما نوجوونیشون هم جالب خواهد بود ، جوونی شون هم پر از شوقم میکنه . باهاشون قدم زدن و فیلم دیدن و نقد کردن و کافه رفتن هم ذوقناکه . از چی میترسم من؟ از اینکه دیگه مثل الان تمام دنیاشون نباشم ؟ گرشا دیگه دغدغه مند آغوش و موهام نباشه و کیاشا از بغل و بوسه هام حظ نکنه ؟

    اپیزود چهارم: یلدا ، این قانون زندگیه . تو بزرگ میشی ، از این دنیا خارج میشی، بچه ها بزرگ میشن میرن سمت زندگی خودشون . از الان ذهنت رو آماده نگه دار که پس فردا برات گزنده نباشه. تو از آب و گل درشون آوردی، فقط میتونی با احترام به شخصیت مستقلشون نگاه کنی و سعی کنی مسیری که درست تره رو بهشون یادآوری کنی . هیچ پدر و مادری دنبال تربیت کردن بچه ی معتاد و ناهنجار و آزارگر نبودن . امیدوار باش که توانایی و ابزار مراقب ازشونو خواهی داشت که بچه هات تو مسیرهای انحرافی نرونن. زندگی مسیر طبیعی خودشو میره جلو حتی اگر باب میل تو نباشه .

    اپیزود پنجم: گری، کیا امشب به طرز دردناکی دلتنگتونم با اینکه کنارم خوابیدید ، با تمام دلبستگی به من وصل نبوده و نیستید . تلاش میکنم تا جایی که در توانمه برای درست بزرگ شدنتون انرژی بذارم. آرزو میکنم آدمها و محیط های مطلوب و مناسبی تو مسیرتون قرار بگیرن، چون قطعا بخشهای زیادی از زندگیتون کنارتون نخواهم بود .

    امیدوارم وقتی به زندگیتون نگاه میکنید مسیری که طی کردید براتون رضایت بخش باشه و ذره های من که در جایی از جهان پخش شدن و شاید هنوز مادرانه دغدغه تون رو داره لبخند بزنه . زندگی همینه پسرا ، میلیاردها سال همین بوده .

    دلتنگتونم کوچولوئک های من . از طرف مامان

    پ ن: دلتنگ و با ترسی موهوم اشک ریختم و سپیده زد...

    یلدا...
    ما را در سایت یلدا دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : bahramiematina بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 12:36