نیمه شب از خواب پریده ام
چه سکوووووت پر امتدادی
پسرها توی تختم در هم گره خورده اند، بهانه یافته ام برای بوسه ، برای لبخند برای خوشبختی . خدارا شکر که سالمید آرامهای جانم.
کاش زندگی من و شما دو تا را یادش برود تا همینجا توی همین چهاردیوار محدود زندگیمان سربه زیر و آرام نفس بکشیم و پیش برویم . با همین صبحهای اتفاقی و شبهای خسته و خوابهای نصفه نیمه.
کاش زندگی در همین روزها کش بیاید ، و ما توی همین حباب غوطه بخوریم و زمان مارا از قلم بیاندازد تا من مدام نگران آینده تان نباشم ، نگران بی مادری احتمالی، جنگهای احتمالی ، قحطی های احتمالی، بیماریهاو مرگهای احتمالی که هر کدام بخشی از ذهنم را به دندان گرفته و می درند.
مادر شدن دارد شخمم میزند دارد چیز جدیدی از من رو میکند، چیز جالبتری چیز روشن تری .
پ ن: با وجود بی اعتقادی ام به مناسبتهای مذهبی: روزم مبارکم یلدا...
برچسب : نویسنده : bahramiematina بازدید : 68