آدمه و عمق تنهاییش ، باید یاد بگیرم با تنهاییم چطور برخورد کنم . ایمان دارم که آدمها، همه از بیماری تنهایی رنج میبرن. بیماری ای که از بدو تولد باهامون زاده میشه و تا دم مرگ نزدیکتر از رگ گردن باهامون زندگی میکنه .
همیشه تنهاییم . سرگردان این کره خاکی!
شاید دوستانی و خانواده ای و دلبرانی بیابیم ولی در عمق بیکسیم . تنهای تنهای تنها ، و من این روزها در هر ثانیه این بی یاوری رو درک میکنم ، میچشم، دلگیر میشم ، خسته میشم، خودخواهانه تو لاکم فرو میرم، پرخاشگری میکنم و در نهایت تسلیم وجودش میشم.
باید یاد بگیرم باهاش بسازم ، بشناسمش، به بهانه ی از سر باز کردنش هر طوری این چاله رو نپوشونم . تنهایی بخشی از منه ، تکه ی بزرگی از من . بخشی که بسیار نزدیکه، بسیار شبیه. باید بشناسمش و باهاش زندگی کنم چون این درد را هرگز دوا و شفا و علاجی نیست که نیست !
پ ن: بارون بارید، کلاسهام با چلبی تموم شد ، آماده ی روندنم ، آماده ی مستقل تر شدن، بیشتر تنها شدن ... بخشی از زندگی روی هواست ، روی هوا ...
یلدا...برچسب : نویسنده : bahramiematina بازدید : 137