چند شنبه که ندارمش ...

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

     یک روز برمی گردم  به سیزده سالگی ام 

    چشم در چشم آینه، به شهادت نور و آفتاب و زنجره ، خودم را مو به مو  ورق می زنم 

    درزهای در رفته احساسهایم را از بین بافت ضمخت و سفت چهل سالگی جدا می کنم 

    رد پای تمام طبع های نابم را می گیرم . 

    از طعم شربت بهارنارنج کافه دریچه ی انقلاب بگیر 

    تا قهوه های تلخ  شمیران 

    تمام شعرهای عاشقانه ی پنهان شده زیر بالشم را رو می کنم 

    و تمام لحظه های پر هیجانی که در هزارتوی خاطراتم  پنهان کرده بودم را بیرون می آورم 

    روی بند رخت می ریزم ، زیر روشان می کنم تا هوایی بخورند 

    همه ی فکرهای یواشکی ام را می نشانم دور گردیه حوض عمرم  

    آنچه که تمام پتانسیل من از دوست داشتن آدمهاست ...

    تمام کلماتی که سالها توی رگهایم زنگ زده اند را بیرون می کشم 

    روی طاقچه ی چشمهایم می چینم و گَردشان را پاک می کنم 

    تا بلکه رها شود بال و پر احساسم از این همه حصارِ تنگِ علاقه های معلول 

    سبک خواهم شد بیقین .

    یک روز که برف آمده باشد ... بخاری دلم روشن شده باشد ... و فراغت دست و پایم را باز کرده باشد 

    یک روز که اندازه ی تمام عمرم برای دلم وقت کنار گذاشته باشم 

    یک روز که هنوز برایش جایی توی تقویم نیافته ام 

    چند شنبه ای که هنوز ندارمش ... 

    پ ن :   :)))) 

    +نوشته شده در  پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ساعت   توسط   | 

    یلدا...
    ما را در سایت یلدا دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : bahramiematina بازدید : 204 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 20:08