خیلی چیزها

خیلی وقتا دلم می خواهد بیایم اینجا و بنویسم از خیلی چیزها . ولی وسط مشغولیات عجیب زندگی به اینجا نمی رسم . 

انگار می خواهم اینجا را حفظ کنم تا وقتی پیر شوم یکی باشد مثلا بچه ای نوه ای چیزی که آدرسش را بهش بدهم بگویم برو مرا کشف کن ... مرا از زیر غبار این کلمات بیرون بکش . هر چند خودم همیشه مشتاقترین خواننده ی نوشته هایم بودم . 

چه با گله و چه بدون گله زندگی دارد راه خودش را می رود . موهایم کم کم دارند بلند می شوند . صورتم لاغرتر می شود و می شوم همان یلدایی که بودم فقط گاهی ترس مرموز سلولهای خبیث لعنتی خواب را ازسرم می پراند . 

این چند روزه بین من و تو انقلابی است . انقلابی که نمی دانم از کجا شروع شد . انقلابی که دوستش دارم . انقلابی که می خواهم بهش ایمان داشته باشم و چشم قسمت همیشه مشکوک وجودم را کور کنم . انقلابی که دلم می خواهد به آزادی برسد . آزادی من و تو ... 

پ ن : فیلم لوسی رو دیدم و چند روزه درگیرشم . دنیای نامحدود مغز و دانش . احساس می کنم رو رفتارم تاثیر گذاشته . هر چند مقطعی 

پ ن : حس خوبی به مدیر خشک جدید ندارم . دخترک مغرور فکر می کنم همیشه در حال شکستن شاخهای من است . 

پ ن : دیروز صب یه بچه نوزاد دیدم . وقتی پر از حس خوشبختی بودم . یه جوری بود ... یه جور جالب .