حس خوبی بهم نمی دهد که بروم عروسی و یک سری چهره هایی را ببینم که احساس می کنم استرسم را بیشتر می کنند .
اینکه کز کنم گوشه ی تنهایی خودم برایم دلپذیر است .
تغییر این رو روزهای یکنواخت را دوست ندارم .
حتی دلم نمی خواهد هماهنگ با خانواده برنامه ی تحمیل شده ای را بپذیرم
این همه حس بد آشنا گریزی از کجا نشات می گیرد .
چرا دلم این همه تنهایی می خواهد و بس
چرا حس می کنم هیچ کس نزدیک نیست .
چرا در دلم کسی جا نمی گیرد .
چرا ..
پ ن : این قرص های لعنتی اعصاب و خلقیاتم را بدجور بهم می ریزند
پ ن : فامیل هایی که در روزهای سخت سراغی از من نگرفتند به هنگام شادی نمی خواهم .
پ ن : عصبی و کلافه ام این روزها بشدت