یلدا

متن مرتبط با «مخملک» در سایت یلدا نوشته شده است

مخملک

  • گرشا جانم فکر کنم شش ، هفت سالم بود که با تب شدید و راش پوستی و تشخیص های تجربی عزیزبانو فهمیدیم مخملک گرفتم ، صبح من و عزیز راه افتادیم سمت بیمارستان کودکان سرور ‌‌‌که حالا فکر کنم اسمش دکتر شیخ شده باشه ، اونموقع که نه اسنپ بود و نه ما تلفن داشتیم و نه اینترنت و گوشی که مسیر بیمارستان رو گوگل کنی ، با اتوبوس و تاکسی با بدن تبدار دستمو به چادر مشکی عزیز گرفتم و شدت بی حالیم اونقدر زیاد بود که نمیفهمیدم چطور بدن کوچولوم رو جابجا میکنم فقط یادمه که خسته بودم اونقدر خسته که هر جا به مغزم میرسید میشتم، رو جدول ، رو پله ، رو هر چی . یادمه هوا برعکس الان گرم بود ، رفتیم و رفتیم اونقدر به نظرم زمان زیاد گذشت که ظهر شد و من و عزیز از هر کی پرسیدیم یه جواب گرفتیم . آخر سر به یه بیمارستان دیگه رسیدیم که سرور نبود .۹ نمیدونم چرا پذیرش نکردن و گفتن برید همون سرور . باز راه افتادیم با عزیز جفتمون خسته و گرسنه و گرمازده ، زدم زیر گریه که دیگه نمیام و برگردیم خونه . نمیدونم عزیز هم چقدر خسته شده بود که بلاخره راضی شد برگردیم خونه و فردا بریم بیمارستان. وقتی رسیدیم خونه راش پوستی رفته بود و تبم قطع شده بود ، از فرداش هم مخملک نبود که نبود . من تو همون مسیر بیمارستان خوب شدم ! و علم دهنش از تعجب باز موند و برای من شد خاطره . بعدها برای بعضیا تعریف میکردم که من تا حالا ابله مرغون و اوریون نگرفتم فقط یه بار مخملک گرفتم که اونم تو مسیر بیمارستان خوب شد ‌‌. امشب که راه افتادیم ببرمت بیمارستان مفید و همش نق میزدی که نمیخوام و نمیام و به زور آماده ت کردم اصلا یاد اون موقع نبودم، ولی همینکه پیچیدیم تو همت و لاستیکم پنچر شد و با بدبختی دنده عقب همت رو اومدیم بیرون و همه جا بسته است و زاپاسمونم که , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها